قوله تعالى: «قالتْ رسلهمْ أ فی الله شک» کیف یشک فى توحیده من لا یتصرف الا بتصریفه و تدبیره، بل کیف یبسر جلال قدره الا من کحله بنور بره و لطفه. تا سرمه عنایت بمیل هدایت در دیده تو نکشد، آیات و روایات قدرت او نبینى و عجایب و بدایع فطرت او نشناسى، تعجب همى‏کردند رسولان که خود در آفرینش کسى باشد که در وحدانیت و فردانیت خداوند ذو الجلال بگمان بود، پس از آن آنک کلیات و جزئیات در کون و کائنات همه دلیلست و گواه بر یکتایى و بى همتایى او:


مرد باید که بوى تاند برد


و رنه عالم پر از نسیم صباست‏

لکن زهر افعى چون مستولى گردد بر جان بیچاره‏اى هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق، اول نمودن است پس دیدن، اول نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینى، تا نخواند نروى، خواندنش اینست که: «فاطر السماوات و الْأرْض یدْعوکمْ لیغْفر لکمْ» آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بى نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضال خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود مى‏خواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون مى‏دانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهى را گرفتن انتقام است و ما را با رهى انتقام نیست، باول بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وى حذر فرماید گوید: «إن الشیْطان لکمْ عدو فاتخذوه عدوا» شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وى مبرید، دعوت وى را اجابت مکنید: «إنما یدْعوا حزْبه لیکونوا منْ أصْحاب السعیر» او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وى مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت الله را پاسخ کن، «یدْعوکمْ لیغْفر لکمْ» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.


جاى دیگر گفت: «أولئک یدْعون إلى النار و الله یدْعوا إلى الْجنة و الْمغْفرة بإذْنه و الله یدْعوا إلى‏ دار السلام» همه را مى‏خواند لکن تا خود کرا بار دهد و مقبول حضرت بى نیازى که بود، آنها که مقبول حضرت بى نیازى آمدند، علم سعادت و روایت اقبال نخست بر درگاه سینه‏هاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیوارى از عصمت بگرد روزگار ایشان درکشیدند تا صولت دعوت شیطانى راه بساحات دل ایشان نیافت، آن گه جمال بى نهایت: «یدْعوکمْ لیغْفر لکمْ» بر دل ایشان تجلى کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که: «أجیبوا داعی الله»، و از دیگر جانب جلال حقیقت او را نواخت که: «فلْیسْتجیبوا لی» پس چه عجب باشد اگر رهى با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیت شود.


«و ما لنا ألا نتوکل على الله و قدْ هدانا سبلنا» اى و قد رقانا من حد تکلف البرهان الى وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمات الشان. توکل نشان یقینست و مایه ایمان و ثمره توحید و آن را دو درجه است: یکى توکل عام مکتسبان امت را، دیگر توکل خاص راضیان حضرت را، توکل عام آنست که از راه اسباب برنخیزى، کسب و تجارت و حراثت که سنت شریعتست دست بندارى و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنى و روزى از اسباب نبینى، بلکه از مسبب الاسباب بینى و اعتماد جز بر فضل الله نکنى و حرکات اسباب و حول و قوت خود بداشت وى بینى، درین توکل اسباب در میان دیدن رواست اما با اسباب بماندن خطاست.


پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست، بهشت در میان ندیدن بى شرعى است اما با بهشت بماندن دون همتى است، از روى شریعت اگر کسى در غارى نشیند که راه گذر خلق بر وى نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکل مى‏کنم این حرامست که وى در هلاک خویش شده و سنت حق سبحانه و تعالى در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.


آورده‏اند که در بنى اسرائیل زاهدى از شهر بیرون شد، در غارى نشست که توکل مى‏کنم تا روزى من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقى پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحى آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوى: بعزت من که تا با شهر نشوى در میان مردم من ترا روزى ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبى هر کسى تقربى میکرد و چیزى مى آورد، در دل وى افتاد که این چه حالست؟ وحى آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوى: تو خواستى که بزهد خویش حکمت ما باطل کنى، ندانستى که من روزى بنده خویش که از دست دیگران دهم دوستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگى کن، کار خدایى و روزى گمارى بما باز گذار.


و در اخبار موسى کلیم است علیه السلام که او را علتى پدید آمد، طبیبان گفتند داروى این علت فلان چیزست، موسى گفت دارو نکنم تا الله خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علت بر وى دراز گشت، گفتند اى موسى این دارو مجربست اگر بکار دارى در آن شفا بود، موسى (ع) نشنید و دارو نکرد تا از حق جل جلاله وحى آمد که بعزت من که تا تو دارو نخورى من شفا ندهم، موسى دارو بخورد در حال شفا آمد، موسى را چیزى در دل آمد که بار خدایا این چونست؟! وحى آمد که یا موسى تو چونى مپرس و سنتى که ما نهاده‏ایم اسرار آن مجوى که کس را باسرار الهیت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روا نیست، اینست بیان درجه اول در توکل که هم اسباب بیند هم مسبب اما داند که اسباب از مسبب است و خلق از خالق، همه از یک اصل مى‏رود و فاعل یکى بیش نیست و بر دیگرى حوالت‏ نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایره جمع نیست، چون ازین درجه برگذشت توکل راضیانست و آن حال صدیقانست که از مسبب و اسباب نپردازند همه یکى را بینند و یکى را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطى آرام گیرند، این توکل چراغى است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم نشانیست روشن که با توام.


حسین منصور حلاج، خواص را دید که در بیابان مى‏گشت گفت چه میکنى؟ گفت قدم خویش در توکل درست مى‏کنم، گفت: افنیت عمرک فى عمران باطنک فاین الفناء فى التوحید. و ابو بکر صدیق بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت: انى افعل ما ارید، «و لنصْبرن على‏ ما آذیْتمونا» این دلیلست که صبر کردن بر رنج و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نابودن از توکلست، همانست که جاى دیگر گفت:«و دعْ أذاهمْ و توکلْ على الله» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکلانست هم مقام صابران و در روش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نه‏اند.


رب العالمین متوکلانرا مى‏گوید: «إن الله یحب الْمتوکلین» و صابران را مى‏گوید: «إن الله مع الصابرین» و کمال شرف و فضیلت صبر را رب العزه در قرآن زیادت از هفتاد جاى صبر یاد کرده و هر درجه‏اى که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجه‏اى بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که: «و جعلْنا منْهمْ أئمة یهْدون بأمْرنا لما صبروا» مزد بى نهایت و ثواب بى شمار با صبر حوالت کرده که: «إنما یوفى الصابرون أجْرهمْ بغیْر حساب» صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابران را، گفت: «أولئک علیْهمْ صلوات منْ ربهمْ و رحْمة و أولئک هم الْمهْتدون». و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهاى بهشت و اگر صبر مردى بودى، مردى کریم بودى، و عیسى (ع) را وحى آمد که اى عیسى نیابى آنچ خواهى تا صبر کنى بر آنچ نخواهى. و رسول (ص) قومى را دید از انصار، گفت مومنانید؟


گفتند آرى، گفت نشان ایمان چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء الله راضى، مصطفى (ص) گفت: مومنون و رب الکعبه.